امیرمهدیامیرمهدی، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیدامید، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

قند عسلای مامان و بابا

شیرین پسر

***دیروز بهش گفتم برو هندونه بیار بشکنم با هم بخوریم همونطور هندونه به بغل ر وبه باباش میگه بابا چقد زحمت میکشی چیز میز واسه خونه میخری مگه نه  من و باباش   اول      بعد    ***منطقه ای که میشینیم اسمش پهن کوچه ست  یه بار سر 4 راه وایستاده بودیم برگشته میگه از اونطرف میره 5 راه ؟ میگم نه اینجا 5 راه نداریم  میگه پس چرا میگن 5 کوچه     ***اینم از دسته بندی مدادرنگیهای امیرمهدی که خودش انجام داده ...
29 ارديبهشت 1393

قهرمان کوچولو

دیروز بابایی داشت وسایلشو واسه سفر به بیرجند آماده میکرد که دوباره سر و کله این دو بنده های کشتی پیدا  شد  و خواستی بپوشی  اینا هم مدالهای بابا هستن البته همش نیست ها تازه مدال طلاها هم نبود  ...
27 ارديبهشت 1393

یک روز گرم

شنبه 13 اردیبهشت ساعت 8 صبح برق قطع شد ......     همون صبح زنگ زدم اداره برق گفتن تا ساعت 11 برق قطعه  (گفتن داریم سرویس میکنیم) نزدیکای ساعت 11 واسه اینکه خنک بشیم بردمت حموم ، خلاصه وقتی از حموم اومدم بیرون دیدم داری یه چیزایی با خودت میگی دنبال صدا رو گرفتم و با این صحنه مواجه شدم داشتی واسه خودت کتاب کدو کدو قلقله زن رو میخوندی اون روز تا ساعت 1 برق وصل نشد ...
21 ارديبهشت 1393

دسته بندی

امروز امیر مهدی داشت رنگ آمزی میکرد اومده میگه ببین جا مدادیم رو مرتب کردم ( همونی که واسش درست کردم) نگاه کردم دیدم هر کدوم از رول ها رو اختصاص داده به یه رنگ ، اینقد خوشم اومد که نگووووووووو به این میگن دسته بندی گوشیم خراب شده و الا حتما عکس میذاشتم ...
21 ارديبهشت 1393

خاطرات

اینا هم چندتا عکس دیگه از کوچیکیای امیر مهدی گلم...     عاشق این مدل خوابیدنت بودم کج و معوج به چی می خندی دایی جون همیشه دستت از تو روروئک آویزون بود لپوی مامان از همون اول عاشق توپ بودی عاشق این بودی که بزنی تو سر بابایی اولین قدمهات رو برداشتی تل مامان رو چرا برداشتی پسر خوب    ...
4 ارديبهشت 1393
1